مرکز گفتمان انقلاب اسلامی

مرکز گفتمان انقلاب اسلامی

مرکز گفتمان سازمان بسیج دانشجویی از سـال 1395 به منظور بسط گفتمان انقلاب اسـلامی و خـرده گـفـتـمـان‌هـای ذیـل آن شـروع بـه فعالیت نموده است. این وبلاگ به صورت موقت انـتـشـار دهنده محصولات مرکز گفتمان و سایر محتواهای مرتبط با گفتمان انقلاب اسلامی می‌باشد. برای سـفـارش محتوای مورد نـیـازتان در دانـشـگاه به قسمت "تماس با مرکز گفتمان" مراجعه نمایید.

طبقه بندی موضوعی

مطلب زیر سرمقاله‌ی دوره‌ی جدید کتاب ماه علوم اجتماعی، نوشته‌ی دکتر حسین کچوئیان است، که با مدیریت و محتوایی جدید از ابتدای آبان ماه ۱۳۹۰ عرضه می‌شود:

تبدیل علوم انسانی- اجتماعی سکولار یا مدرن به مسئله اجتماعی یا مسئله دارشدن این علوم به لحاظ اجتماعی در ایران طبیعی‌ترین و منطقی‌ترین اتفاقی بوده است که با وقوع انقلاب کبیر اسلامی ایران می‌شد انتظار آن را داشت.

تاریخ انسانی از آغاز تاکنون نشان می‌دهد تمام تغییرات، اصطلاحاً، تحولات تاریخی یا ساختاری در حیات اجتماعی که به ظهور تمدن‌های بزرگ یا جابجایی‌های تمدنی در تاریخ بشری منجر شده‌اند، همزمان به تغییرات انقلابی در ساختارهای علمی- معرفتی و پیدایی نظامات جدید شناختی و علوم تازه منتهی شده‌اند. ما پیدایی فلسفه، دستگاه‌های فلسفی و در کل شناخت عقلانی از عالم و جهان را مرهون دوره‌ای به نام دوره محوری به تعبیر یاسپرس و توین‌بی هستیم که طی آن دولت-شهرهای یونانی و امپراطوری‌های بزرگ در جهان از جمله ایران، چین و روم برای اولین بار در تاریخ بشر پایه گذاری گردیدند.

پس از آن در آخرین مراحل دوره محوری مطابق دوره‌بندی توین‌بی یا آغاز دوره‌ای جدید در تاریخ بشری بر اساس طبقه بندی‌های دیگر تاریخی، با شکل‌گیری تمدن اسلامی در نتیجه بعثت پیامبر گرامی اسلام و گسترش این آخرین دین الهی در جهان، بزرگ‌ترین تحول علمی-معرفتی در تاریخ بشری اتفاق می‌افتد که مبدأ و پایه‌ای برای تاریخ جدید بشری و اوجی بی‌نظیر در سیر تاریخی انسان می‌گردد.

طی این تحول تاریخی-تمدنی نه تنها شناخت فلسفی و میراث یونانیان در زمینه‌های مختلف علمی از لحاظ کمّی و کیفی در ماوراء حدود قابل تصور عقل یونانی گسترش و بسط پیدا می‌کند، بلکه علوم بی‌سابقه‌ای در تمامی حوزه‌های طبیعی، نظیر جبر و ریاضیات، نورشناسی، شیمی،  و همچنین قلمروی حیات انسانی چون کلام، عرفان نظری، فقه، مردم شناسی، جغرافیا، علم اجتماعی یا علم عمران به تعبیر ابن خلدون تأسیس و ابداع می‌گردد.

قصه آخرین تحول تمدنی تاریخ بشری یا تحولی که بر بنیاد میراث تمدن اسلامی و ابتناء بر دست آورده‌ای آن به تغییر و جابجایی مرکزیت و کانون تمدن از جهان اسلام به غرب و ظهور مدرنیته منتهی گردیده، با پیامدهای عمیق و گسترده‌ی آن بر نظم معرفتی قبلی جهان یا میراث اسلامی، به همراه تغییرات عظیم ناشی از آن در تمامی حوزه‌های علمی و پیدایی علوم مدرن نیز بیش از آن مألوف و در نتیجه مستغنی از هر بیان و ذکری است.

حقیقت پیوستگی ضروری و اجتناب ناپذیر تحولات تاریخی یا ساختاری در جوامع بشری با تحولات نظری-شناختی تنها مدلول رخدادها و شواهد تاریخی تحولات تمدنی گذشته نیست، بلکه تاریخ عصر حاضر یا تاریخ تحولات تاریخی مدرنیته نیز حاوی دلالت‌های روشنی بر درستی این حکم یا نظریه می‌باشد.

خواست شناخت و علمی متفاوت از علوم مدرن به عنوان خواست عمده‌ی هر انقلاب عمیق از انقلاب فرانسه به بعد در تاریخ تحولات اجتماعی در هر موردی که ما با انقلابات عمیق اجتماعی یا تحولات ساختاری مواجه می‌شویم، خواست شناخت و علمی متفاوت از علوم مدرن به عنوان خواستی اساسی و عمده در آن طرح گردیده و انقلاب در جهت تحقق آن عمل و حرکت کرده است. از آنجایی که تا سه دهه پیش، عمیق‌ترین تحولات ساختاری و عمده‌ترین دگرگونی‌های اجتماعی بعد از انقلاب کبیر فرانسه در تجدد از ناحیه‌ی چپ‌ها و مشخصاً مارکسیست‌ها به وجود آمده است، به یک معنا این واقعیت یا چنین خواستی وجهی ثابت از تمامی انقلابات چپ بوده است که با انقلاب کبیر شوروی در اوایل قرن بیستم میلادی آغاز می‌شود.

با این حال با نظر به واقعیت این انقلابات و ماهیت تحولات اجتماعی ناشی از آن‌ها، در میان انقلابات چپ، انقلابات شوروی و چین از آن دست تحولاتی‌اند که قرابت و تطابق بیشتری با تحولات تاریخی یا ساختاری از نوع تحولات تمدنی دارند. آگاهان به تاریخ این دو انقلاب می‌دانند که تلاش برای رهایی از علوم مدرن که مارکسیست‌ها از آن‌ها با تعابیر علوم سرمایه‌داری یا علوم لیبرالی یاد می‌کنند، یکی از عمده‌ترین اهداف این انقلابات بوده و بخش مهمی از رخدادها و تحولات اجتماعی را در تاریخ آن‌ها را رقم زده است.

مهم‌ترین این تحولات، انقلاب فرهنگی چین می‌باشد که رهایی از علوم غربی یا به تعبیر چپ‌ها علوم لیبرالی در کانون درخواست‌های آن قرار داشته است؛ کما این که حذف بخش یا تمامی علوم مدرن در زمینه‌های مشخص، خاصه علوم انسانی-اجتماعی یا تلاش برای ایجاد بدیل‌های برای این علوم حتی در قلمروی علوم طبیعی نظیر زیست شناسی در شوروی بخشی از تاریخ علم در این کشورها و حتی تاریخ علم مدرن می‌باشد.

این که این تلاش‌ها چه انجام و نتیجه‌ای داشته است، موضوع بحث حاضر نیست؛ موضوع بحث حاضر توجه به نسبتی است که تحولات اجتماعی تاریخی با تحولات شناختی و خواست یا طلب دگرگونی در معرفت موجود پس از وقوع تحولات عمیق تاریخی و انقلابات اجتماعی داشته است، با توجه به پیامدها و آثار این گونه دگرگونی‌های عمیق بر تحولات نظری شناختی است که وجود موارد ناموفق تلاش برای علوم تازه پس از انقلابات نیز مؤید و مثبت آن می‌باشد.(1)

تحولات تاریخی-تمدنی از آن رو به انقلابات معرفت شناختی و معرفتی منجر و منتهی می‌شوند که به طور ریشه‌ای از درون میل و اراده یا خواست زندگی و نظمی متفاوت و دیگرگونه با حیات فردی و اجتماعی تمدن و نظم اجتماعی مستقر سر برمی آورند. از وجهی در اساس آنچه انقلابات را از دیگر تغییرات اجتماعی یا به تغییر اصطلاحی تغییرات غیر ساختاری اجتماعی متمایز می‌کند، وجود چنین خواست و تمایلی در جوامع یا بدنه اجتماعی و نیروهای انقلابی می‌باشد.

اما انقلابات اجتماعی یا به شکل کلی‌تر تغییرات تاریخی-ساختاری در جوامع بشری از حیث کم و کیف، یا به طور دقیق‌تر، از جهت عمق و میزان چنین خواست و تمایلی وضعیت یکسان و برابری ندارند. انقلابات اجتماعی ممکن است، به سطح خواست و میل به تغییر رهبران سیاسی یا رژیم و نظام حکومتی محدود باشد، یا این که در بالاترین سطح از تمایلات انقلابی، نظیر تمامی انقلابات مارکسیستی- سوسیالیستی پس از انقلاب فرانسه، باوجود خواست تغییرات ساختاری گسترده و عمیق در نظم اجتماعی سرمایه داری یا تجدد، در محدوده نظم مدرن باقی مانده و فاقد میل و اراده‌ی خروج از نظم سکولاریستی آن باشند؛ کما این که تمامی انقلابات قوم گرایانه و ملی‌گرایانه چنین وضعی داشته‌اند، گرچه سطح تغییرات اجتماعی یا میل و اراده‌ی مؤثر در این گونه تغییرات، عموماً در سطحی پایین‌تر از انقلابات چپ قرار داشته‌ است.

آفرینندگان ارزش‌ها، آفرینندگان تمدن‌هایند. تغییرات تمدنی، آن دسته از انقلابات یا تغییرات تاریخی-ساختاری را هدف می‌گیرد که بالاترین سطح تغییرات اجتماعی را موجب می‌شود؛ زیرا از اراده و میل نیروهای اجتماعی درگیر در آن به زندگی و نظمی متفاوت و دیگرگونه در عمیق‌ترین لایه‌های وجودی انسان گرفتار در تمدن حاکم موجود ریشه می‌گیرد.

این‌گونه تغییرات که انقلابی‌ترین یا زیر و رو کننده‌ترین تحولات اجتماعی را در حیات بشری به وجود آورده و جهانی یکسره متفاوت و دیگرگونه با جهان موجود ایجاد می‌کنند، ریشه در فرهنگ داشته و آبشخور آن از عمیق‌ترین لایه‌های فرهنگ یعنی جهان ارزش‌های غایی مایه می‌گیرد.

به لحاظ نظری، الزاماتی که روند تحولات تاریخی و نیروهای درگیر در این تحولات را به سمت جستجوی شناخت و دستگاه نظری متفاوتی برای درک و فهم جهان سوق می‌دهد، به جایگاه، نقش و کارکردی که ارزش‌های غایی در حیات فردی و اجتماعی انسان به خود اختصاص می‌دهد، مربوط می‌شود. نیچه و احتمالاً به تبع او وبر، در میان نظریه پردازان غربی در درک و بازنمایی این مقوله در صف اول قرار دارند. همان‌گونه که نیچه به درستی بر آن تفطن یافته، آفرینندگان ارزش‌ها، آفرینندگان تمدن‌هایند. ارزش‌های غایی که در زبان الهیاتی به قالب خدایان و رب النوع‌ها تجسد اسمی یافته و موضوع عبادت انسان‌ها و جوامع می‌شوند، بنیان و پایه‌ی ساخت شخصیت و نظامات اجتماعی بشری است.

هنجارها، قواعد و قوانین، عرف و رسومات، آداب و مناسک، نقش‌ها و کارکردها، ساختارها و نهادها، سازمان‌ها و مؤسسات، انجمن‌ها و محافل جمعی، شیوه‌ها و ترتیبات مختلفی که انسان‌ها برای زندگی در زمینه‌ها و قلمروهای متفاوت حیات خود از خور و خواب تا شناخت و عبادت تمهید می‌کنند، همه از دل ارزش‌های غایی و در سازگاری با آن‌ها ظاهر شده و امکان ظهور و تجسدیابی این ارزش‌ها را عینیت فراهم می‌آورد. همان‌گونه که زندگی فردی انسانی نهایتاً به پیدایی روح و شاکله‌ای منتهی می‌گردد که درنتیجه سیر و سلوک یا کار و تلاش فرد برای دست یابی به عایات فردی و ارزش‌های نهایی حاصل می‌شود، زندگی حاصله از تلاش هماهنگ افراد برای تحقق اهداف مشترک و ارزش‌های عمومی مورد توافق در ظهور نظام اجتماعی، ترتیبات و تنظیمات جمعی، نهادها و قواعد اجرای نقش‌ها و کارکردهای عام، شیوه‌ها و رویه‌های انجام کنش‌های عمومی و تحصل می‌یابد.

اگر زندگی فردی و اجتماعی انسان فرآیند تجلی روح و عینیت یابی باطن اوست، آنچه به عنوان منبع نهایی شوق و محرک روح، انسان را به فعالیت و حرکت برانگیخته، موضوعات و زمینه‌های مختلف کار و جستجوی او را مشخص کرده و در تمامی مراحل عمل آن را تعیین و هدایت می‌کند، در ساخت و ساخته‌ی بشری عینیت و تجسد می‌یابد.

اگر طبیعت و جهان مادی در جایی منفور و رها، در جایی کانون توجه و تنها محدوده ممکن عمل، و در جایی دیگر موقعیتی میان این دو می‌یابد، در صورتی که دنیا و تلاش دنیایی نزد جمعی، تمام غایت مطلوب حیات و هدف نهایی زندگی، برای دیگران منبع تمامی شرور و اصل زشتی، و در جمعی دیگر همزمان امکانی برای خیرات و راهی برای انحطاط و نیستی می‌شود، هنگامی که انسان در جامعه‌ای مصدر اصیل هستی و واضع حقیقت یا راستی، در جامعه‌ای فی نفسه فاسد و عمل او منشاء فساد در هستی، و در جامعه‌ای دیگر همزمان مسجود ملائک و پست تر از هر حیوانی می‌گردد، زمانی که زندگی در جامعه و حکومت از دید مردمی کیفر خطای آدم و شری ناشی از هبوط، برای مردمی سدی در برابر جستجوی منافع فردی اما ضرورتی چاره ناپذیر برای تأمین منافع، و از دید مردمی دیگر تنها امکان برای انسان شدن و طریقی برای تعالی است، آنچه تاریخ خوانده می‌شود، حاصل می‌گردد که جز تجلیات مختلف و گوناگونی‌های ناشی از تعلق روح بشری به این ارزش‌های متضاد نیست.

اگر تاریخ موضوعیت و وجود خود را از منازعه‌ی مستمر انسان‌ها و جوامع بر سر ارزش‌های غایی دارد و با پیروزی این یا آن ارزش غایی بر این یا آن ارزش نهایی، یا اختیار و قبول ارزش و ارزش‌هایی از میان دیگر خدایان و غایات نهایی مسیر خود را تعیین کرده و راه خود را در تحول دائمی به سوی پایان مقدر خویش طی می‌کند، معنایی به غیر از این ندارد که پیروزی هر یک از خدایان و انتخاب هر یک از آنان توسط انسان‌ها و جوامع، به شکل‌گیری شخصیت و تشکیل نظام اجتماعی خاص و پیدایی جهان‌هایی ویژه از افراد و جوامع منجر می‌شود.

تاریخ که در قلمروی حیات بشری معنایی جز تفاوت و تمایز صورت‌های زندگی و اشکال کنش ندارد، با چرخش و تحول خود هیچ وجه یا بعدی از فعالیت‌های جمعی انسان را بر وضع پیشین آن، بدون تغییر معنا و یا صورت آن، رها نمی‌کند.

خواست تحول علم موضوع اراده‌ی سیاسی یا تصمیمی اداری و دولتی خاصی نبوده و نیست. انقلاب کبیر اسلامی ایران از آغاز به دیده‌ی تمامی ناظران داخلی و خارجی در صورت انقلاب و تحولی تاریخی تظاهر و نمود یافت که فی‌نفسه ظهور و بلکه امکان پیدایی آن، ظرفیت معارضه‌ای همه جانبه را در تمامی عرصه‌های عینی و ذهنی یا نظری و عملی با تجدد و نظم تمدنی حاصله از آن با خود حمل می‌کرده ‌است.

به دلیل ماهیت فرهنگی این انقلاب مادر و ریشه گیری آن از ارزش‌هایی به غایت دور و بیرون از ارزش‌های بنیانی نظامات تجددی و بلکه ارزش‌هایی کاملاً مهجور و مطرود در این نظم تمدنی، بالضروره نمی‌توانسته ‌است با هیچ انتخاب و امکانی به غیر از طلب و جستجوی گونه‌ای دیگر از معرفت شناسی و شناخت یا علومی متفاوت با علوم برآمده در این صورت تاریخی تمدن روبرو باشد.

چنین خواست و طلبی نظیر سایر امور معمول و جاری، موضوع اراده سیاسی یا تصمیمی اداری و دولتی خاصی نبوده و نیست، کما این که نفس انقلاب و حقیقت آن چنین بوده و نمی‌تواند موضوع مناقشه و انکار قرار گیرد، مگر این که نفس انقلاب و ماهیت آن موضوع مجادله و نفی واقع شود.

این واقعیت که نزاع بر سر لزوم یا عدم لزوم تحول علم در تاریخ انقلاب اسلامی با نزاع بر سر ماهیت و حقیقت نفس انقلاب پیوندی ناگسستنی داشته است، دلالات روشنی بر حقیقتی که گفته آمد دارد. در واقع ما در این زمینه صف بندی قاطعی داریم که در یک قطب آن کسانی قرار دارند که با انکار هویت دینی انقلاب اسلامی و جوهره‌ی اسلامی آن در تلاش‌اند ماهیت آن را به نفع گونه‌هایی از انقلابات تجددی، کلی گرایانه یا لیبرالی و یا چپ، تعبیر و تفسیر کنند.

این گروه‌ها در رابطه با منازعه بر سر علم مدرن نیز در جهت ممانعت با هرگونه تحول ماهوی آن جبهه گیری کرده و نهایتاً تنها با تغییراتی توافق و همراهی نشان می‌دهند که هدف آن بومی کردن علم مدرن و نه اصلاح یا تغییر ماهوی آن می‌باشد. در قطب دیگر کسانی قرار می‌گیرند که با تأکید بر هویت دینی انقلاب کبیر اسلامی، این انقلاب را از قسم انقلابات تمدنی و حاوی ظرفیت جایگزینی تمدن تجددی غرب می‌دانند. این گروه‌اند که خواهان ریشه‌ای تغییرات در علم مدرن و به بیان روشن‌تر طالب جایگزینی آن می‌باشند؛ گرچه با دور شدن از این قطب می‌توان در این جبهه افراد یا گروه‌هایی را یافت که به اصلاحات رادیکال در علم مدرن و نه لزوماً جایگزینی آن با علمی دیگرگونه می‌اندیشند.

در هر حال برای تمامی گروه‌ها در این زمینه، ملاک و معیار برای درک نوع رویکرد آن‌ها نسبت به علم مدرن، نوع دیدگاه آن‌ها نسبت به انقلاب اسلامی و درکی است که از ماهیت آن در نسبت با تجدد و جهان تجددی دارند. بر این اساس به هر میزان که افراد و گروه‌ها بر ماهیت متمایز انقلاب اسلامی بالنسبه به تجدد و دوری آن از تاریخ، جامعه و فرهنگ تجدد تأکید داشته باشند، به همان میزان رویکردی ریشه‌ای‌تر نسبت به علم مدرن و ضرورت دگرگونی ماهوی آن تا حد جایگزینی کامل و تام آن خواهند داشت؛ کما این که به میزان ارزیابی تجددی از انقلاب اسلامی و ایجاد پیوند میان این انقلاب و تاریخ تجددخواهان تغییرات کمتر و اصلاحات جزئی‌تر در علم تجددی بوده و قطعاً خواهان جایگزینی آن نمی‌باشند.

این واقعیت تاریخی که تبدیل علم مدرن به مسئله اجتماعی یا مسئله دار شدن جامعه با علم مدرن، به لحاظ زمانی با آغاز انقلاب اسلامی مقارن بوده و پیش از آنکه اختلافات درونی به صف بندی نیروهای سیاسی-اجتماعی انقلاب در مقابل یکدیگر بیانجامد، از موضوعات اجماعی بوده که همه بر سر مسئله داری آن اتفاق داشتند، بر چه حقیقتی جز این چاره ناپذیری و پیوستگی ضروری انقلاب با خواست علمی متفاوت با علم مدرن دلالت می‌کند؟

این نکته که در مراحل بدوی انقلاب، هیچ فرد یا گروهی که مطابق دیدگاه خود تعلق خاطری به انقلاب داشته و حتی آنانی که سلاح به دست گرفته و به ضدانقلاب بدل شدند، مناقشه‌ای در این زمینه مطرح نمی‌کردند، متضمن معنایی عمیق در مورد نسبت خواست تغییر علم مدرن با هرگونه خواست تغییر نظم اجتماعی و انقلاب در مرحله‌ی کنونی تاریخ بشری می‌باشد؛ خصوصاً این که بسیاری از این افراد و گروه‌ها پیوند وثیقی با تجدد و جهان نظری آن داشتند. این که این افراد و گروه‌ها بر اساس اهداف خاص جناحی یا حزبی، به اعتبار فهم نادرست سیاسی از انقلاب فرهنگی و تلقی آن به عنوان اقدامی صرفاً سیاسی برای حذف جریانات مسلح یا معارض با انقلاب اسلامی از عرصه‌ی دانشگاه با آن مخالفت می‌کردند، تغییری در این حقیقت و دلالات آن ایجاد نمی‌کند.

برای درک ماهیت فراجناحی اجتناب ناپذیری مبارزه با علم مدرن و پیوستگی نفس انقلاب با خواست علمی متفاوت، یادآوری و ذکر این واقعیت تاریخی لازم است که بدانیم در حقیقت در آغاز انقلاب و همزمان با مسئله دار شدن جامعه با علوم مدرن آن‌هایی بیش از همه چنین درکی از این مسئله داشته و در جهت تحقق این خواست و حل معضل علوم مدرن با برپایی انقلاب فرهنگی بر ضرورت و فوریت آن مجدانه و غیورانه با شوری انقلابی پای می‌فشردند که بعدها به واسطه زاویه گرفتن از انقلاب اسلامی، به دلایل مختلف و عمدتاً به اقتضای منافع گروهی و الزامات نبرد سیاسی با به کارگیری علوم مدرن به عنوان سلاحی در منازعات گفتمانی خود با رقبا، به بهانه‌ی علم دوستی و با ادعای بی‌وطنی علم، در سنگر مدافعین این علوم و مخالفین اصلاح و بازسازی علم در جامعه قرار گرفتند.

در هر حال تردیدی در این نیست که انقلاب اسلامی و تحقق اهداف آن نسبت غیرقابل انفکاک و چاره ناپذیری با تحول در علم و تحقق اهداف آن داشته و دارد. در حقیقت نفس منازعه‌ای که از سوی جبهه ضدانقلاب با تمام تنوعات و تفاوت‌های درونی آن در این زمینه و برای جلوگیری از این تحول علمی به وجود آمده و با تمام قوا بدان دامن زده می‌شود، دلالت صریح و بی‌ابهامی بر پیوستگی آن به بقاء و حرکت تکاملی انقلاب اسلامی دارد.

انطباق تام و تمام جبهه انقلاب علم و جبهه ضدانقلاب علم با جبهه انقلاب و جبهه انقلاب اسلامی

در صف بندی موجود میان جبهه انقلاب علم و جبهه ضدانقلاب علم که با صف بندی میان جبهه انقلاب و جبهه انقلاب اسلامی تطابق کامل و تامی دارد، خط اول مبارزه گفتمانی را کسانی تشکیل می‌دهند که با درک ماهیت این منازعه و ضرورت کانونی آن برای تداوم حرکت تکاملی انقلاب اسلامی و ساخت نظمی متناسب با آن در تمامی ساحات حیات انسانی، سعی و تلاش می‌کنند. هر فرد و گروهی که وضع خطیر کنونی تاریخ بشری و جایگاه تاریخی انقلاب کبیر اسلامی و انسان ایرانی را در مواجهه با این وضع و اصلاح مسیر تاریخ درک می‌کند، می‌توانند نقشی در این مبارزه داشته باشد و دارد.

با این حال روشن است که اجتماع علمی اعم از دانشگاهی و غیردانشگاهی و البته در رأس آن دانشگاهیان اعم از اساتید و دانشجویان برحسب ماهیت و وظیفه یا تکلیف حرفه‌ای مسئولیت و نقش اصلی تعیین کننده را در این جبهه به عهده دارند. اهمیت این مبارزه، تکلیفی تاریخی را متوجه اهل علم در این کشور ساخته است که ادای آن مستلزم تجهیز همه جانبه و در حقیقت جهادی به تمام معناست. به این منظور نه تنها بایستی بر پایه هدف محوری و غایی این جهاد هر فرد، گروه یا سازمانی در این جبهه و صف به ارزیابی بنیادی در اهداف و برنامه‌های خود دست زده و به تناسب آن را بازنویسی و سازمان دهد، بلکه به تجهیز همه جانبه الزامات یا پیش نیازها و تمهید شرایط یا زمینه‌های ضروری پیگری آن دست زند.

تحولی که در کتاب ماه علوم اجتماعی ایجاد شده است، بر مبنای چنین درک و منطقی بوده است. بر همین اساس کتاب ماه علوم اجتماعی به عنوان عرصه‌هایی برای عرضه و ارزیابی ایجابی و سلبی منتشرات یا تولیدات معرفتی اجتماع علمی و اهل علم در این قلمرو، در این دوره تازه از فعالیت‌ها خود را اولین مخاطب این وظایف و تکالیف می‌داند.

امید است که همچون واعظان غیرمتعظ نبوده، بلکه بکوشیم سهم خود را در حد بضاعت مزجاة به شایستگی در این مبارزه‌ی گفتمانی و تلاش برای تحول علمی در حوزه‌های علوم اجتماعی که خواست و مطالبه عمومی گردیده ایفا کنیم. برای این منظور کوشش خواهد شد تا کتاب ماه علوم اجتماعی عرصه‌هایی باز برای بحث و گفتگو در زمین‌های وضع علوم اجتماعی در ایران، از گذشته تا حال و آینده گردد.

با آنکه هدف کتاب ماه از این مباحثات چنانکه گفته شد، کمک به پیدایی دانشی متناسب با ضرورت‌ها و الزامات انقلاب اسلامی و نظام اجتماعی ناشی از آن می‌باشد، معنای آن منع مناقشه در این خصوص و اجتناب از نقادی دیدگاه مرتبط با این هدف نیست.

برعکس، کتاب ماه وجه عمده و مهمی از الزامات و پیش‌نیازهای شناختی، بلکه راهبرد درست برای تحقق آن را این‌گونه انتقادات و مناقشات دانسته و با جدیت و اشتیاق به استقبال آن می‌رود. آنچه پیش از این در مورد صف‌بندی جبهه‌های دوگانه ضدانقلاب و انقلاب در این زمینه گفته شد، مستلزم صدور حکم پیشاپیش بر له یا علیه کسانی نیست که در مقام دفاع از علم مدرن یا دفاع از انقلاب در آن درگیر بحث و مناقشه می‌شوند. با آنکه حکم پیش گفته در مورد اینکه جبهه‌ی انقلاب سیاسی بر له انقلاب در علم و جبهه‌ی ضدانقلاب سیاسی بر علیه آن است، علی الاصل استثناپذیر نیست، کلیت یا عمومیت آن از وجه مخالف درست نمی‌باشد.

کلیت حکم در صورت بدوی آن از ناحیه‌ی مقاصد و انگیزه‌های سیاسی است. از این حیث از سمت دیگر، لزوماً اینطور نیست که هر که بر له تحول علم می‌باشد، در جبهه انقلاب بوده، و هر آنکه بر علیه انقلاب در علم یا مدافع علم مدرن باشد، در جبهه ضدانقلاب سیاسی است.

اما در هر حال روشن است که کتاب ماه علوم اجتماعی، به اقتضاء ماهیت وظیفه و نقش واسطگی، نمی‌تواند سهم و تکلیف خود را در این زمینه جز به مدد صاحبان رأی و نظر یا خالقین و آفرینندگان اندیشه و فکر، به ویژه صاحبان اصلی این قلمرو ایفا کند که هرگونه تحولی در این حوزه بایستی به وسیله و از طریق آنان انجام گیرد.

از این رو با استمداد از تمامی کسانی که این عرصه را قلمروی کار و تلاش خود قرار داده‌اند، بیش از همه، از دانشجویان که به اعتبار جوانی تن و اندیشه، ثقل عمده هر تحول ریشه‌ای را بر دوش می‌کشند، به خصوص از منتقدین این قلمرو با هر رویکرد و دیدگاهی، می‌خواهیم که ما را یاری نموده تا بتوانیم به اندازه وسع و توان خود، جامعه علمی را در انجام مسؤلیت‌های خطیر علم و عالمان این سرزمین در برابر انقلاب اسلامی یاری نموده و از این طریق تکلیف خویش را در برابر جامعه، علم و اهل علم به طور کلی و علوم اجتماعی به طور خاص با موفقیت ادا نماییم.

در ورای این همه، استدعا داریم خدمتکاران خود در کتاب ماه علوم اجتماعی را از نقدهای عالمانه و مشفقانه‌ی خود محروم نساخته و ضمن این که نظریات اصلاحی خود را از آنان دریغ نمی‌دارید، از دعای خیر نیز فراموششان نکنید.

ما نرید الا الاصلاح
من الله التوفیق و علیه التکلان


 پی نوشت:

۱. البته این آگاهی وجود دارد که برای آنانی که در جبهه مخالفت و مخالف خوانی با تحول و اصلاح علوم مدرن در این کشور سنگر گرفته و بر پایه راهبرد سیاسی کردن مبتذلانه امور و مشابهت سازی‌های سطحی عمل می‌کنند، ذکر این شواهد و نمونه‌های تاریخی، بهانه‌ی لازم را فراهم می‌سازد تا هر تلاشی در این زمینه را ملوث و مشوه ساخته و ضمن محکوم دانستن آن به دلیل این مشابهت‌ها، شکست مصیبت باری چون نمونه‌های شوروی و چین برای آن پیش بینی کنند. برای این افراد که به شیوه‌های مشابهی نفس انقلاب را به عنوان شیوه‌ای از تحول اجتماعی، صرفاً به اعتبار این که شوروی و چین یا چپ‌ها داعیه دار انقلاب بوده و انقلابات ناموفقی داشته‌اند، نفی کرده و بر پایه‌ی این مشابهت سازی‌ها، انقلاب اسلامی را اقدامی نادرست و محکوم به شکست می‌دانند، پاسخی جز آنکه آن‌ها را دعوت به تقید درست به آنچه ادعا می‌کنند، نداریم.

ذکر شیوه یک بام و دو هوای این مخالفین تجددخواه برای درک حقیقت این نوع مخالفت‌ها و شیوه پیشبرد آن راهگشا خواهد بود که توجه کنیم این افراد جزء مدافعین علوم اجتماعی تجددند و در عین حال که در مقام دیگری به استناد شواهد تاریخی و حکم به ترابط معارف بشری از ضرورت تغییر علوم و معارف دینی برای تطابق با علوم و جهان مدرن می‌کنند، در این مقام از قبول این همبستگی مشهود میان تحولات اجتماعی و دگرگونی‌های معرفتی استنکاف کرده و به جای قبول اصل حکم، از طریق تمسک به حساسیت‌های سیاسی در مورد بعضی از انقلابات و همچنین استناد به پیامدهای خاص در بعضی از تحولات تاریخی به داوری‌های ارزشی در مورد اقدامات مشابه دست می‌زنند، بدون این که شرایط منطقی و حداقلی استدلال نظری و داوری ارزشی را رعایت کنند. اگر علوم اجتماعی مدرن حجیتی داشته باشد، قطعاً از قوی‌ترین زمینه‌های احتجاجات آن، این گونه همبستگی‌های تاریخی است که انکار آن جایی برای قبول اعتبار آن در سایر زمینه‌های غیراجتماعی و پر مناقشه باقی نمی‌گذارد.

مدعیان علم مدرن لازم است توجه کنند که ادعای مطروحه، وجود همبستگی میان دو دسته تحولات تاریخی اجتماعی است، نه نتایج و شکست یا موفقیت تلاش‌هایی که در موارد یا نمونه‌های خاصی برای ایجاد علم یا علومی تازه در پی انقلابات اجتماعی به عمل آمده است. از لحاظ منطقی نفس تلاش حتی در جایی که به شکست انجامیده، دلالت بر وجود پیوند و همبستگی دارد.

به علاوه موفقیت یا شکست تلاش‌ها می‌تواند، دلایل مختلفی داشته باشد که آگاهی از آن‌ها مستلزم تحقیق و مطالعه عمیق و گسترده بوده و به شکل پیشینی و ذهنی نمی‌توان در مورد آن سخن گفت. نهایتاً در مقام قضاوت ارزشی و حکم به شکست یا محکومیت اقدام و طرحی بعضی دیگر نظیر انقلاب فرانسه یا انگلیس نیز وجود داشته‌اند، کما این که در حوزه‌ی تحولات معرفتی عظیم، نمونه‌های تاریخی موفق کم نبوده‌اند. شاید دلایل عدم موفقیت انقلابات شوروی و چین به ایدئولوژی آن‌ها یا بعضی شرایط اجتماعی-تاریخی خاص این جوامع یا نیروها و رهبران انقلابی مربوط بوده باشد که تحت شرایط دیگری بلا موضوع و منتفی است.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی